Welcome to April's Life

۰۷ارديبهشت

یادم بمونه که صبح تولد ۳۱ سالگیمو با دل گرفتگی و چند قطره اشک شروع کردم...

April April
۰۵ارديبهشت

پس فردا تولد خودمه و همیشه هر سال روز تولدم انقد سرکار سرم شلوغه و کار دارم که جنازه وار میرسم خونه و اصلا حس و حال تولد باقی نمیمونه! امسالم دقیقا در همین شرایط به سر می برم😐 ولی خب تصمیم گرفتم اخر هفته که خونم یه کیکی چیزی بگیرمو یه شمعی فوت کنم که آرزو به دل نمونم..😁 البته قطعا از اطرافیانم هم به هر نحوی شده کادو میگیرم..🤭 والا..مگه ادم چندبار در سال متولد میشه که بخوان بپیچونن؟😝

April April
۳۰فروردين

 خوووووب دیشب در حالی که من از استرس هی دور خودم میچرخیدم و اونم هی پیام میداد که کجایی چرا پس نیومدی؟ کی میرسی؟ باید برم خرید و فلان..بالاخره مامور مخصوصم کادوها رو به دستش رسوند و سورپرایزش کرد😊🥰 خلاصه که کلی تشکر کرد و گفت همون یه کارت تبریک کافی بود و این جور تعارفات...که من گفتم قابلی نداره...(تو پرانتز بگم که انقدرررر همه چی گرون شده که واقعا برای دو تیکه چیزی که هدیه دادم مبلغ نسبتا زیادی رو هزینه کردم ولی تو اون لحظه هزینش برام مهم نبود و فقط به هدفم که خوشحال کردن و سورپرایز کردنش بود فکر میکردم...و البته دلم میخواست چیزی بهش هدیه بدم که هم موندگار باشه که هم نیاز هم داشته باشه و بتونه استفادش کنه) ..جالبیه قضیه اینه که من هدیشو روزی که برای بار اول همو دیدیم، تو ذهنم انتخاب کردم😁 خب اون روز اصلا هیچ نظری نداشتم که قرار رابطمون چطور پیش بره یا چه اتفاقاتی بیفته...فقط یادمه وقتی کیف پولشو دراورد و دیدم که کیف پولش قدیمیه همون لحظه به خودم گفتم آهاااا یافتم...اولین کادویی که میدم بهش اینه...و خب دیشب هم بهم گفت چقد نیاز داشتم به یه همچین چیزی و چه خوب که برام اینو خریدی😍 کلا من خیلی ریزبینم و از روز اول حواسم بود چی ممکنه نیاز داشته باشه🙂 خلاصه که از کل پروسه سورپرایز تولد راضیم..با اینکه یکم استرس کشیدم ولی در نهایت خیلی خوب پیش رفت😃

April April
۲۹فروردين

خب کادوها ردیف شدن..اونم به یه مصیبتی...از استرس مغزم داشت له میشد..حالا تا یک یا دو ساعت دیگه قرار به دستش برسه..وای دارم از استرس میمیرم قشنگ🤣یک ساعت تمام داشتم هی داستان میبافتم که مجبورش کنم بین ساعت ۷ تا ۸ خونه باشه و یه وقت نره بیرون...در واقع من دوماه پیش یه چیزی پیشش جا گذاشتم و گفتم بین ساعت ۷ عصر تا ۸ شب دارم میام سمت محله شما کار دارم...بیزحمت خونه باش چند لحظه میام سر کوچه وسیلمو ازت پس میگیرمو میرم...با این داستان دیگه میشه مطمئن بود که خونه میمونه...بعد حالا هی نشسته با من بحث میکنه چرا سر کوچه؟ چرا تو بیای اصن؟ماشین‌نداری که؟ اصن وسیلتو خودم میارم ..اصن زشته بیای سرکوچمون..و ...یعنی ترکیده بودم از خنده..همزمانم هی داشتم زور میزدم همه چیو عادی جلوه بدم و بگم سرکوچه مکان خیلی مناسبیه..و من فقط دارم به خاطر وسیلم میام و زودی میرم...خلاصه که تا دو ساعت دیگه که هدیه ها بهش برسه من همچنان مسترس خواهم بود....فقط کاش این همه استرس و اعصاب خوردی کشیدم لا اقل سورپرایز شه، خوشحال شه..بلکه خستگی از تنم در بره...همش میترسم میگم نکنه خوشش نیاد؟ بگه اصن این چه کاری بود کردی؟ ☹ خلاصه که دیگه کاریه که شده..😁اگه خوشش نیومد دیگه همچین حرکتی براش انجام نمیدم در سال های اینده😑

April April
۲۹فروردين

از جمعه هدیه ها رو سفارش دادم به یه نفر که اون به نمایندگی از من خریدهارو انجام بده، کادو کنه و بفرسته منزل شخص موردنظر.....بعد خب من فک میکردم هدیه ها رو زودتر سفارش میده  و اوکی میکنه و منتظر میمونه که من بگم کی بفرسته...که البته درستش هم همین کار بود...با اینکه فردا تولده ولی من میخواستم امروز عصر هدیه ها ارسال شن..چون فردا ممکنه خونه نباشه...جایی بره به مناسبت تولد و اینا...خلاصه که الان تازه مسول پیگیری و ارسال هدایا پیام داده که تازه زنگ زده سفارش بده و ظاهرا هم اون چیزی که من مبخوام تموم شده موجود نیست😐 خب لامصب اگه همون جمعه سفارش میدادی و معلوم میشد موجود ندارن  تا امروز من یه فکری می کردم..الان دقیقه ۹۰ چیکار کنم دقیقا؟🙄خلاصه که بعید میدونم امروز هدیه ها ارسال شه...فردا هم خب نمیتونم با هیچ بهانه ای طرفو مجبور کنم خونه باشه و خودش ممکنه برنامه داشته باشه..در خوشبینانه ترین حالت، احتمال میدم سه شنبه یعنی فردای روز تولد کادوهاش به دستش برسه😑

April April
۲۸فروردين

گویا از آخرین پستم خیلی گذشته!!

اتفاقات خیلی زیادی هم رخ داده..خلاصش اینکه در حال حاضر ما دوست های معمولی و جاست فرند(!) هستیم...

دوشنبه هم تولدشه...و چون تو دوره دوستی نزدیکی که داشتیم چندباری سورپرایزم کرد و من هیچ وقت نتونستم جبران کنم امروز تصمیم گرفتم یه حرکت کوچولویی بزنم برای تولدش...نمیدونم خوشحال شه یا ناراحت...یا اصلا سورپرایز شه...ولی تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم...الانم سر اینکه مطمئن شم حتما فردا و پس فردا خونه باشه و کادوها به دستش برسه یه داستانی سر هم کردمو فک کنم ناراحت شد از دستم😆ولی چاره ای نداشتم..حالا ایشالا وقتی ببینه هدف سورپرایز کردن بوده از دلش درمیاد😃🤭

واقعیت دوست داشتم رابطه قبلیمونو با همون صمیمیت حفظ میکردیم...ولی متاسفانه به یه نقطه ای رسیدیم که هیچ راه حلی وجود نداشت...منم همه چیو سپردم دست سرنوشت...از دست و پا زدن خسته ام...هر چی به صلاح باشه پیش میاد...

حالا فعلا امیدوارم سورپرایزم درست به ثمر بشینه...یه نفس راحت بکشم..امروز کلا درگیر سفارش کادو و سرچ کردن تو سایتا و پیج های مختلف بودم..همه ی کارای مهمم هم رسما موند..ولی خوشحالم که وقت گذاشتنم نتیجه داد...

هفته بعد تولدش هم تولد خودمه😁 یعنی چه تولد تو تولدیه....

April April
۰۷بهمن

هر یک روزی که میگذره و میبینم از غم و دلتنگی نمردم و کار احمقانه ای مثل رجعت و آشتی کردن انجام ندادم خدا رو شکر میکنم😐 واقعا ساعت هایی در روز هست که از وسوسه پیام دادن دیوونه میشم و به سختی جلوی خودمو میگیرم..شبا هم زودی میخوابم تا زیاد فکر و خیال روم مسلط نشه!خلاصه یکم طول میکشه به سینگلی عادت کنم...

April April
۰۵بهمن

اها راستی یادم رفت در ادامه ی پست های قبلیم بگم که وقتی بهش گفتم دوست و رفیق هم باقی بمونیم، گفت نه! ترجیح میده حتی چت هم نکنیم دیگه!! به هر حال به عنوان کسی که یه جورایی تصمیم به قطع ارتباط رو بهش تحمیل کردم فک کنم اونم حق داشت که ریخت چتم هم نبینه حتی😁 یعنی یه جورایی تصمیم منو تکمیل کرد...و اخرین پیامی هم که براش فرستادم چند خطی بود که با حرف اول اسمش نوشته بودم..یه روزی که حال دلم خیلی خوب بود، همون اول اولای رابطه، تقریبا یه ماه از استارت رابطمون گذشته بود و من نمیدونم چیشد که سر کار به یادش افتادم و چنتا کلمه براش نوشتم ..متاسفانه این چند خط رو روزی که همه چی تموم شد براش رونمایی کردم..چون به کل از خاطرم رفته بود..ولی اون شب.. تو اوج هیجانات و گریه های هق هقم یهو یادم اومد که باید این‌چند کلمه هم بهش بگم و بعد اون ورق رو پاره کنم..اینجوری دیگه همه ی همه ی حرفامو گفته بودم...

April April
۰۵بهمن

احساس میکنم روز به روز وابستگیم به آدم های اطرافم کمتر میشه..اون از عشق..اون از دوستای صمیمی...نمیدونم ...شاید هم باید یه روز به واقعیت هر کسی پی میبردم..شاید قرار هست آدمای بهتر و شبیه تر به خودم رو پیدا کنم...ولی در کل با وجود همه این اتفاقا میشه گفت از درون آرومم...جوری که انگار نصف دغدغه های زندگیم حل شده و حالا تازه میخوام به هدف های تازه ای فکر کنم...هدف های سختی هستن..ولی میخوام با قدم های مورچه ای برم سمتشون...

April April
۰۳بهمن

خب خیلی ملایم رابطمون رو به یه رابطه دوستی معمولی و رفاقتی تبدیل کردیم..فک کنم اولش یکم جا خورد ولی بعد گفت از رک بودن و قاطع بودنم خوشش اومده..خودشم ادم رکی هست و خب منم بالاخره بعد ماه ها دیدم این رابطه ای که من توشم کاملا بی حاصله و تصمیم گرفتم بیام بیرون و منتظر بمون تا کسی وارد زندگیم شه که من رو همه جوره بخواد..اونم نه برای چندماه...تفریحی...بلکه برای یک عمر...

الان احساسات متضادی دارم..کمی غمگینم..شاید دلتنگ خاطره هامون بشم..ولی من این‌پروسه رو اونم بدترین شکلشو قبلا تجربه کردم و میدونم با گذشت زمان همه چی بهتر میشه...

+فک کنم یه تلنگری خوبی هم برای اون باشه...اونم اینکه ادمی که از عشق و دوست داشتن بترسه، معشوقش رو خیلی سریع از دست میده..امیدوارم روزی جرات دوست داشتن و ابراز عشق رو به دست بیاره!

April April