اینجا چه گردو خاکی نشسته...مدت های مدیدی نبودم..نمیدونم چیشد که امشب یهو یادم به اینجا افتاد..یه جورایی حتی یادم رفته بود که بلاگ دارم😐پست آخرمو خوندم یادم اومد ۳ روز پیش همو دیدیم و ساعتی که براش خریده بودم دستش بود..گفت به خاطر این ساعت و رنگش رفتم یه ست کامل لباس خریدم که باهاش ست کنم😄 گفتم کار خوبی کردی🙂 واقعا ساعت زیبایی خریدم..چه سلیقه ای دارم😗
واقعیت چون سلیقشو تو این چیزا نمیدونستم فکر می کردم اصلا از ساعته خوشش نیومده و انداختش یه کناری! بعد که دیدم دستشه و به خاطرش رفته یه ست لباس خریده خوشحال شدم😄
خلاصه اینم در راستای پست آخر....