Welcome to April's Life

Sooooo nervous

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۵۴ ب.ظ

خب کادوها ردیف شدن..اونم به یه مصیبتی...از استرس مغزم داشت له میشد..حالا تا یک یا دو ساعت دیگه قرار به دستش برسه..وای دارم از استرس میمیرم قشنگ🤣یک ساعت تمام داشتم هی داستان میبافتم که مجبورش کنم بین ساعت ۷ تا ۸ خونه باشه و یه وقت نره بیرون...در واقع من دوماه پیش یه چیزی پیشش جا گذاشتم و گفتم بین ساعت ۷ عصر تا ۸ شب دارم میام سمت محله شما کار دارم...بیزحمت خونه باش چند لحظه میام سر کوچه وسیلمو ازت پس میگیرمو میرم...با این داستان دیگه میشه مطمئن بود که خونه میمونه...بعد حالا هی نشسته با من بحث میکنه چرا سر کوچه؟ چرا تو بیای اصن؟ماشین‌نداری که؟ اصن وسیلتو خودم میارم ..اصن زشته بیای سرکوچمون..و ...یعنی ترکیده بودم از خنده..همزمانم هی داشتم زور میزدم همه چیو عادی جلوه بدم و بگم سرکوچه مکان خیلی مناسبیه..و من فقط دارم به خاطر وسیلم میام و زودی میرم...خلاصه که تا دو ساعت دیگه که هدیه ها بهش برسه من همچنان مسترس خواهم بود....فقط کاش این همه استرس و اعصاب خوردی کشیدم لا اقل سورپرایز شه، خوشحال شه..بلکه خستگی از تنم در بره...همش میترسم میگم نکنه خوشش نیاد؟ بگه اصن این چه کاری بود کردی؟ ☹ خلاصه که دیگه کاریه که شده..😁اگه خوشش نیومد دیگه همچین حرکتی براش انجام نمیدم در سال های اینده😑

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۲۹
April April

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی