Welcome to April's Life

۰۲شهریور

میدونم باید ادامه اون پست رو بنویسم ولی حسش نی😁

فقط اومدم بگم که یه آقایی یه هفتس کلید کرده برای اشنایی با بنده که دقیقا همسن هادسونه قیافشم هشتاد درصد کپ هادسون..خداشاهده یه عکس داره انگار خود هادسون😐 یادمه روز اول اون عکسو که دیدم نشستم کلی گریه کردم😓 بعد باورم نمیشد این یه آدم دیگس!! دیگه چنتا عکس،دیگشو دیدم که یکم فرق داشت ولی خیلیییییی شبیهش بود!! جالبه که این ادم اصن مال یه شهر دیگه هم هست.یعنی همشهری هادسون هم نیس بگم چون همشهری ان شبیهن..ولی در نگاه اول خود هادسونه😐

خلاصه شیوه مخ زنیش هم همون تیپی بود😂 تمام امشب سعی کرد مخمو بزنه ولی من یه صلوات فرستادمو جواب رد دادم تا دوباره خودمو نندازم تو دام! سر هادسون هم همون اول اگه یه نه میگفتم دو سال وقتم هدر نمی رفت😒 والا بخدا😒 

راستی دیروز صبح خواب عجیبی در مورد هادسون دیدم..نمیدونم یعنی چی...تو این سه ماه دوبار خوابشو دیدم..هر دوبار وضع خوبی نداشت تو خواب! حالا چراشو نمیدونم! چون من نفرینامو پس گرفتم و بخشیدمش...زنش هم احتمالا بخشیدش و برگشته بهش و زندگیشونو از سر گرفتن..فک نکنم روزای سختی رو سپری کنه! انشالا که خوابم خیره و اتفاق خاصی نیفتاده!

 

April April
۲۵مرداد

کاش آدم دلتنگ کسایی که نباید نشه!

April April
۱۰مرداد

نمیدونم کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین رو خوندین یا نه؟ من بارها و بارها از این طرف و اون طرف اسمشو شنیده بودم..توی کتاب فروشی ها دیده بودمش ولی هیچ وقت راغب نبودم برم سمت این کتاب!! اصنم نمیدونستم این کتاب راجع به چی هست و همینطوری احساس میکردم کتاب جذابی نیست!! خلاصه حدود سه هفته پیش که رفته بودم توی یه کتاب فروشی قدم میزدم برای خودم و قصد خرید کتاب هم نداشتم، چشمم خورد به این کتاب! قیمتش هم خب کم نبود...کتابو باز کردم..مقدمشو خوندم به نظر جالب اومد..گفتم جهنم و ضرر میخرمش! و خریدم! اون روزی که این کتابو خریدم میشه گفت از نظر روحی واقعا حال خوشی نداشتم...تباه بودم به معنای واقعی کلمه..و اصلا قسمت بود من اون روز برم توی اون کتاب فروشی و این کتابو بخرم...خلاصهههه..میتونم بگم از روزی که این کتابو خوندم خیلییییی حالم خوب شد..صبحا توی تاکسی، بعد از ظهر ها موقع بیکاری سر کار، و همه جا این کتاب همراهم بود..تا یکم احساس میکردم باز درگیر افکار منفیم شدم چند خط از کتابو میخوندم و انرژی میگرفتم...توی این کتاب یه جمله ای که مدام تکرار میکنه اینه که ذهن استدلالیتون رو بندازید دور😁 بله...دقیقا باید دست از استدلال و دودوتا چهارتا کردن بردارید! کاری که من همیشه استادش بودم😓 چون خیلی از چیزا با استدلال ذهن ما شاید عقلانی نباشه و اصلا حتی عملی نباشه ولی بعد که دست از استدلال برمیداری و به خدا واگذارش میکنی کاملا عملی و ممکن میشه..در رابطه با این قضیه و پیروی از شهود( یعنی چیزی که به دلتون میفته) داستان های جالبی تو کتاب هس..فک کنم هممون تو زندگی تجربه کردیم که یهو به دلمون افتاده فلان کار رو.کنیم که اتفاقا هم نتیجه اش خوب شده...منم داستان های کتابو خوندم و.جو گیر شدم گفتم دیگه رفتم که از شهود خود پیروی کنم...😂 

ادامه دارد...

April April
۱۰مرداد

عشق واقعی فقط عشقی که خواهرزاده 4 سالم بهم داره...وقتی میاد میگه بوی عطرتو که میشنوم دلم برات تنگ میشه😭😭😍😍

April April
۰۶مرداد

فکر کنم تنها کسی که حال دلمو میدونه حافظه..هر بار تفال میزنم انقدر قشننننگ حالو روزم و احساساتمو توصیف میکنه که ذوق میکنم😊 امشب هم روی مود خیره به افق وبی انگیزگی بودم...یه تفالی زدم و الان با لبخندی گنده در خدمتتونم...انگار باید یکی اون حرفا رو بهم میزد که حافظ عزیز زحمتش رو کشید...😍😍 شما هم یه فاتحه نثارش کنید و باهاش صحبت کنید..ضرر نداره😉



April April
۲۸تیر

چنتا سر تیتر برای روز جمعه:

پس از چندین ماه خود درگیری و گیر کردن توی رودروایسی پیشنهاد ازدواج دوست سپتامبر رو رد کردم:/ حس رهایی بعدش عالی بود😁 

امروز یکی از اعضای خونوادم به ارزوی 20 سالش رسید و از خوشحالی گریه کرد😍 ساعت شیش صبح بود..صدای گریشو شنیدم گفتم وااای حتما یکی فوت کرده😓 بعد دیدم نهههههه از بس اون آرزو محال بوده که داره برای برآورده شدنش گریه میکنه😉 

امروز رو روز رساله نویسی خویش معرفی میکنم😓 اون هم به مدت 12 ساعت...

فک میکردم اتفاقای دوماه پیش کاملا در وجودم حل شده ولی وقتی حرف یه نفر اونو به یادم انداخت چند قطره اشک ریختم و فهمیدم هنوز 20 درصدش تو وجودم مونده...که قطعا اون 20 درصد هم برطرف میشه☺ 

 

روز جمعه خوبی داشته باشید 😍


April April
۲۰تیر

یه روزی دوس دارم بیام روزای الانمو تعریف کنم...اون روز دور نیست...


April April
۱۲تیر

و من بخشیدم...همه ادم های سی سال زندگیم رو...و دعای خیرم رو بدرقه راهشون کردم☺

April April
۱۱تیر

چند روز پیش یه جمله انگیزشی قشنگ برای خودم رو کاغذ نوشتم و گذاشتم تو جیب مانتوم..هر از گاهی سر کار که بودم نگاهش میکردم و لبخند میزدم...تو مترو که بودم و حوصلم سر میرفت، اون تیکه کاغذ کوچولو رو از جیبم درمیاوردم و نگاش میکردم و دلم قنج میرفت...خلاصه که اون یه تیکه کاغذ کلی انرژی داشت توش...امروز سوار تاکسی شدم..راننده تاکسی ادم خیلی مودب. خوش برخورد و پر از حس خوب و انرژی بود...حس خوبشو ازش گرفتم و تو مسیر هم کلی براش حس های خوب تر خواستم تا همیشه همینقدر انرژی مثبت داشته باشه...به مقصد که رسیدم. پولو دادمو پیاده شدم..وقتی که داشتم میرفتم..یه نگاه به داخل ماشین کردم...دیدم تیکه کاغذ انرژی بخشم از جیبم افتاده و رو صندلی عقب جا خوش کرده..لبخند زدم...اون تیکه کاغد کوچولوی پر از انرژی و حس خوب رسید به کسی که خودش هم همون حسا رو بهم منتقل کرد..میدونم وقتی اقای راننده کاغذو بخونه، لبخند میزنه و حس خوبش دو برابر میشه😉 منم دوباره اون جمله رو مینویسم و میذارم تو جیبم..شاید دوباره این کاغذ برسه به دست کسی که نیاز داشته باشه این جمله های قشنگ رو بشنوه و امید از دست رفتشو پیدا کنه😊😊

April April
۰۹خرداد

با تشکر از دوست عزیزمون آنه ی عزیز بالاخره موفق شدم وبلاگ قبلی رو از دسترس خارج کنم..که نه چشم خودم بهش بیفته نه کس دیگه ای😁 

دوست ندارم از اوضاع این روزا چیزی بنویسم...نه اینکه حالم بد باشه نه..حالم خوبه..زندگی رو رواله...فقط دوس دارم بی خبر از همه چی و همه بی خبر از من به زندگیم ادامه بدم...

امسال رو باید رو.خودم و هدف هام سرمایه گذاری کنم..دیگه همه توجه ها فقط به خودم خواهد بود..همه هزینه ها هم برای خودم میشه😂 برو بریم اپریل..هواتو دارم 😊

April April