Welcome to April's Life

۲۸بهمن

امشب اولین شبی بود که از نبودنش تو زندگیم خوشحال شدم!

April April
۱۷بهمن

توی این 9 ماه روزی نبوده بهش فکر نکنم...متاسفانه!

 

April April
۲۰دی

در مورد آدمایی که بهشون نه گفتم فقط یه مورد بوده که خودم رو مجبور کردم نه بگم و خودم هم کلی بابتش ناراحت شدم... یعنی اگه میخواستم دلی برم جلو قطعا جوابم بلههههه بود ولی عقلا و منطقا جواب نه درست میبود ...فک کنم پنج ماه پیش بود... با یه سری بهونه های واهی گفتم نمیتونم آدمی رو توی زندگیم بپذیرم... دیشب مجددا مجبور شدم به همون آدم جواب منفی بدم و خب خیلی بیشتر هم خودم هم اون ناراحت شدیم...یعنی تا صبح کاملا بابت این قضیه کابوس دیدم و حسرت خوردم که چرا همیشه یه مشکلی هس؟ چرا نباید یه آدم بی دردسر سر راهم بیاد و کلی فکرای بی سر و ته کردم... دروغ چرا... پنج ماه پیش که بهش گفتم نه تا یه هفته حالم گرفته بود... بعضی وقتا میگفتم کاش برگرده و این دفعه دیگه ردش نمیکنم... خیلی غیرمنتظره برگشت.. همون شب اول غم عالم ریخت تو دلم.. به خودم گفتم بیا حالا برگشت.. حالا درسته قبولش کنی؟ دیدم نه.. قبولش کنم باید با کلی مشکل و دردسر و حرف و حدیث مواجه شم و من دیگه در توانم نیس برای کسی بجنگم... تحمل مشکلات رو لااقل در مورد مسایل احساسی ندارم...  میتونستم مث خیلیا بگم دو روز عمره و سخت نگیرم و حالا یه مدت دور هم هستیم دیگه..تهش هم مث خیلی از آدما اگه کس بهتری رو پیدا کردم اینو ول میکنم! .. ولی دیدم انصاف نیس.. تهش که قرار هست در نهایت جواب رد بدم پس خودمو اونو اذیت نکنم... و احساسات کسی ضربه نخوره... این شد که در نهایت بی میلی مجددا پسش زدم و بهم گفت هربار اینکارو میکنی انگار که دارم رانندگی میکنم  و میخورم تو دیوار😆😆 گفتم شاید براش تشریح کنم که چرا جواب نه میدم بعد دیدم ندونه بهتره... فقط عذرخواهی کردم و گفتم میدونم اگه قبول کنم در اینده مشکلاتی پیش میاد پس بهتره چیزی رو شروع نکنیم😐 اینم از سری تمرینات نه گفتن که با موفقیت به انجام رسوندم😑

April April
۱۸دی

با غمی که هنوز بعد هشت ماه تموم نشده چه میشه کرد؟

April April
۲۰آذر

پذیرفتن اینکه یه ادمی که قبلا تو زندگیت بوده و دیگه نیس و هیچ وقت هم نخواهد بود خیلی سخته..من بعد از حدود هفت یا هشت ماه، تازه فک کنم دو هفتس که به این پذیرش دارم میرسم...نمیگم کامل رسیدم ولی تا حد زیادی از انکار کردن دست برداشتم و به خودم قبولوندم که چه اتفاقاتی افتاده..قانع کردن خودم خیلی دردناک بود...از خدا خواستم کمکم کنه..تنهایی از پسش برنمیومدم. و احتمالا هم کمک اون بود که باعث شد همه امیدهامو بریزم دور..تسلیم شم و بپذیرم که همه چیز تموم شده...ولی حتی وقتی هم میپذیری بازم لحظه هایی هست که دلتنگ میشی....مثل الان...یا مثل وقتایی که خواب میبینم...یعنی میشه یه روز دلتنگ هم نشم؟ قطعا میشه...برای اینکه به خودم ثابت کنم که میشه جریان سپتامبر رو به خودم یاداوری میکنم و از خودم میپرسم الان دلت براش تنگ میشه؟ و میبینم نه...حتی یه ذره...البته خب سه سال هم گذشته و کامل تمامی اون احساسات، عشق، نفرت، دلتنگی تمامیش از بین رفته و هییییچ چیزی در موردش توی وجودم باقی نمونده...پس فقط به زمان نیاز دارم و بس...فقط باید زمانش بگذره....باید فک کنم مث یه مریضیه که دوره اش باید طی بشه و بعدش خوب خوب میشم😄

 

 

April April
۱۶آذر

یه عزیزی نوشته بود کاش برگردیم به دورانی که نهایت غممون شکست عشقی بود...بعد سوالی که برام پیش اومد اینه که مگه شکست عشقی آسونه؟ من سر شکست عشقیم رسما متلاشی شدم..یعنی برای من اینجوری بود که انگار زنده زنده داشتم جون میدادم😓😩 حالا نمیدونم شایدم من خیلی لطیف و حساسم😂 به هر حال.طول کشید تا تیکه تیکه هامو جمع کنم و خودمو پیدا کنم...ولی انقدر اون روزها تلخن که حتی نمیخوام یادم بیاد...البته دروغ چرا...وقتی مرور میکنم که چه روزایی رو از سر گذروندم و بالاخره از اون روزا رد شدم میگم خدایا شکرت...کی فکرشو میکرد دوباره بتونم بخندم...شاد باشم..از لحظه هام لذت ببرم...به جای وقت گذروندن با عشقم تفریحات جدید پیدا کنم و از همه مهمتر اینکه به حس درونم اعتماد کنم....خلاصه که من شخصا حاضرم به همه دوران های ماقبلم برگردم الا دوران هایی که درد عشق کشیدم😒

 

 

April April
۰۲آذر

اقا اینکه میگن تابلوی ارزوها درست کنید و عکس چیزایی که دوست دارید در اینده بهش برسید رو بچسبونید و فلان تا تحقق پیدا کنن، اینا همش چرتههههه!! میگید نه پس بذارید براتون از فولدر ارزوهای خودم بگم...چندسال پیشا من یه فولدر ارزو براب خودم تو لپ تاپم درست کردمو عکس همه چیزهایی که میخواستم بهشون برسمو جمع کردم ریختم تو اون فولدر...بعد دیگه انقد اتفاقای جورواجور افتاد که کلا یادم رفت همچین چیزی رو اصلا درست کردم...تا اینکه دیروز داشتم فایلای اضافه اپ تاپمو پاک میکردم که چشمم خورد به این فولدر..حتی اسمشم که دیدم دوزاریم نیفتاد این فولدره اصن چیه و چی توشه..خلاصه بازش که کردم تازه دیدم ای دل غافل...ارزوهای قدیمیمن...نکته جالبش اینجاس که به هیکدومشونم نرسیدم😓😒 یعنی دریغ از یکیش که تحقق پیدا کرده باشه.. تازه حدود 20-30 تا عکس سپتامبر هم توی فولدر چپونده بودم به صورت هاید شده که عکسا رو دیدم کلییی خاطره برام تازه شد...قشنگ معلومه مهمتربن ارزوم اون زمان اون بوده😂😂 به بقیه عکسا هم نگاه کردم که دیدم متاسفانه هنوز اون ارزوها در حد ارزو موندن و معلوم هم نیس که اصن برآورده شن یا نه..در نتیجه با یک.کلیک خودم همشونو نابود کردم😒 در حال حاضر یه دونه ارزوی محال دارم و اونم همون پس ذهنم نگه میدارم... البته که تحققش یه درصد امکان داره ولی به هر حال از ارزو نداشتن بهتره!!

April April
۰۲آذر

این روزها تنها چیزی که آرومم میکنه و حس خوبی بهم میده کتاب خوندنه...تقریبا دو سه هفته ای هست که شروع کردم به کتاب خریدن و کتاب خوندن...هر کتاب رو که تموم میکنم اخر هفته میرم به نزدیک ترین کتاب فروشی و با توجه به حس و حالم یه کتاب برمیدارم. مقدمشو میخونم و اگه باهاش ارتباط برقرار کنم میخرمش...نکته جالبی که تو این مدت فهمیدم اینه که کتابایی که اتفاقی سر راهم قرار میگیرن و میخرمشون با حالو هوام کاملا جور درمیان و جواب خیلی از سوالات ذهنمو میتونم توی جملات کتابا پیدا کنم..یادم میاد هفته پیش حال خوشی نداشتم و تو تاریکی شب نشستم کلی گریه کردم..کلی هم غر زدمو به خدا گفتم چه وضعشه این زندگیو این جور حرفا..فرداش اتفاقی یه کتاب خریدم که حالمو خیلی بهتر کرد و تونستم بازم خودمو آروم کنم...خلاصه که همچنان در تقلا برای پیدا کردن آرامش و فراموش کردن اتفاق های گذشته هستم...یه روزی قطعا این تقلا تموم میشه و همه چیز رو یادم میره...حتی اگه یادم هم نره لا اقل مخل ارامشم نمیشه دیگه...

 

 

April April
۲۰آبان

بعد از دو سه ساعت سرچ تو اینترنت و اینستا در مورد انواع و اقسام جراحان زیبایی بینی، بالاخرهههه یکی رو.پسندیدم!! منتهی فهمیدم هزینه عمل توسط ایشون از تمامی جراحان گرامی گرون تره! به نحوی که همه همه ی حقوق ماهیانمو باید تا اخر سال جمع کنم هیییییچ خرجی هم نکنم بلکه پول عملم دربیاد...بعدالان دارم فکر میکنم که اصن یه دماغ ارزش این همه سختی کشیدنو داره آیا! این همه خرج نکردن تا اخر سال به خاطر قوز بینی؟ اصن منطقیه؟😂😂 

 

April April
۰۹آبان

وقتی عکس های جدید عشقای(!) سابقمو میبینم میگم عاشق چه داغونایی بودم من😓 بعد چقدم روشون غیرتی میشدم که نکنه کسی نگاشون کنه چون فک میکردم خیلی جذااااابن😂 خلاصه که فک کنم خدا بخواد قلب و مغزم دارن به هم نزدیک میشن...

این روزا پر از مشغله ام...یعنی به حدی خسته میام خونه که قبل ده شب میخوابم...ولی خوبه...به هیچیییی فک نمیکنم...و حاضر نیستم تنهایی و آزادی الانمو با هیچی عوض کنم...یعنی کسی بیاد طرفم بخواد آشنا شه قشنگ کهیر میزنم و فرارمیکنم...یه ذره البته اینکه خیلی دارم با خودم و سینگلیم کیف میکنم خطرناکه...چون حتی بعضی وقتا تصمیم میگیرم تا اخر عمر یا حداقل ده سال اینده همین وضعیتو حفظ کنم!!! مامان بابامم بنده خداها وقتی میبینن من همه رو رد میکنم نگران میشن...ولی بخدا که من الان از نظر روحی و جسمی در بهترین حالت ممکن هستم..حتی 800 گرم هم چاق شدم😂 پس یعنی حالم خوبه😁 

خلاصه که به همه سینگلا تاکید میکنم  قدر این دوران رو بدونید...و لذتشو ببرید..لذت نداشتن دغدغه های فکری سطحی..

 

April April