دیدمش بالاخره....زیباتر از اونچیزی که تو عکسا بود...ولی نتونستم خودمونو به عنوان یه زوج در آینده کنار هم تصور کنم...متاسفانه!
دیدمش بالاخره....زیباتر از اونچیزی که تو عکسا بود...ولی نتونستم خودمونو به عنوان یه زوج در آینده کنار هم تصور کنم...متاسفانه!
فردا شاااااااید همدیگه رو ببینیم ولی من خوشحال نیستم! حس خاصی هم ندارم! ته دل حتی میخوام همه چی کنسل شه😐
کی فکرشو میکرد توی بدترین روز عمرم که ۲۷ اردیبهشت ۹۸ بود حالا توی ۲۷ اردیبهشت ۹۹ روی یه نفر کراش زده باشم و دوباره شوق زندگی تو چشمام باشه..زندگی همیشه پر از سورپرایزهای باورنکردنیه...غافلگیری های خوب و بد..
گاهی این سورپرایزا جوری زمینت میزنه که میخوای هیچ وقت بلند نشی گاهی هم جوری میبرتت تا آسمون هفتم که انگار سقف این دنیا برات کوتاهه...خلاصه که اینطوریه زندگی..
البته تو پرانتز بگم کخ به خاطر تجربه قبلیم فوق العاده استرس دارم و در حال پنهان کردن علاقم هستم..چون طرف مقابل هم به هر حال تجربه ناخوشایندی در گذشته داشته و از علاقه مند شدن به کسی به شدت میترسه.و دوتا ترسوی شکست خورده افتادیم به پست هم😑😅.به قول معروف اینم شانس مایه!🤣 ولی به هر حال همین که تا حدی از فضای غمبار گذشته فاصله گرفتم و دیدم نه مثل اینکه هنوز کامل احساساتمو از دست ندادم نکته مثبتیه!! باقیش هم توکل به خدا دیگه..هر چی صلاح باشه پیش میاد😊
خدایی چرا هر کیو من میپسندم بقیه میگن طرف زشته😑 یا من خیلی زشت پسندم یا بقیه حس زیبایی شناسی ندارن!!
از لذت های جدیدی که کشف کردم تایپ کردن با لهجه شهرمه..انقد خنده دار و بامزه میشه که خودم تا ساعت ها میخندم🤣 و خستگی کار از تنم درمیاد...😁
بعضی وقتا حالت با یکی خوبه ولی میدونی آینده ای باهاش نداری...
اینم یه نوع از سختی های زندگیه دیگه...
خب در راستای پست قبل باید عرض کنم که همگی مون خداروشکر حالمون خوب شد و منم کلی نذر و نیاز کرده بودم که کسی چیزیش نشه و شکر خدا سلامتیمونو بازیافتیم نذرمونم ادا کردیم😁...از ۱۶ هم که مجدد رفتم سرکار و نگم براتون که چون از پنجم نرفتیم انقدرررررر کار تلنبار شده بود که این دو هفته اخیر من واقعا در حد مرگ کار کردم و اصلا نمیفهمم روزا چطوری شب میشه...این در حالیه که توی این شرایط کرونا ادارات باید با پرسنل کمتر و ساعات کمتر کار کنن که متاسفانه هیچکدومش در مورد ما رعایت نمیشه و ما مجبوریم مثل روزهای عادی کار کنیم!! فردا هم مجددا از اون روزای پرفشاره که با اینکه پنج شنبه است ما سرکاریم! خلاصه که اینم وضعیت ماست در روزهای نصفه و نیمه قرنطینه...
سعی میکنم به تولدمم هم که ۱۱ روز دیگس فک نکنم!
از عمق قرنطینه عید رو با تاخیر تبریک میگم...جا داره بگم از فردای عید همگی مریض شدیم با علایمی شبیه به کرونا...منتهی شکر خدا خفیفه و انواع و اقسام درمان های خانگی رو انجام دادیم که رو من خوب نتیجه داد و فعلا من از بستر بیماری رهانیده شدم..ولی والدین عزیز هنوز درگیرن کمی...
به خودم قول داده بودم پسمونده های خاطرات سال ۹۸ رو به سال ۹۹ انتقال ندم که خب نه تنها موفق نبودم بلکه حتی تو این دوران قرنطینه خاطرات سال های ۹۵ هم داره یادم میاد...یعنی از بیکاری ذهنم میره میگرده از اعماق ذهنم چیزایی بیرون میکشه که بعضی وقت ها خودم تعجب میکنم چه چیزایی تو ذهنمه...خلاصه که به خودم سخت نمیگیرم و نسبت به خاطرات گذشته هم حس بدی ندارم دیگه...
تنها اتفاق خوب این روزا تعطیل شدن اداراته و خب با اینکه نمیشه جایی رفت ولی من خیلی خوشحالم که خونه هستم چون تقریبا کل سال همش سرکارم و همچین فرصتی که بی دغدغه خونه باشی کم پیش میاد..اینه که راضی ام...از تفریحاتم هم دیدن تمامی انیمیشن های دیزنی از قدیم تا جدیده!!
چنتا کانال روزانه نویس تلگرام دارم که مدام وسوسه اممیکنن کانال روزانه نویسی بزنم ولی از اون طرف قضاوت ها و حرفایی بدی که خوانندگان کانال میزنن پشیمونم میکنن!!
و در نهایت سالی پر از سلامتی و عشقققققق برای همه آرزو دارم
تا خرخره توی کار و درس و موسیقی غرق شدم! دوس دارم زودتر عید شه و یه هفته همه چیو استاپ کنم...اوووف..فقط 30 روز مونده!