Back to memories

هفته پیش اینطورا بود که داشتم به یه فال اینترنتی گوش میدادم که هی مدام میگفت یه نفر از گذشتت برمیگرده...منم خب اصلا باور نکردم و گفتم که بابا اینا همش چرتو پرته...هیچی..دیشب نصفه شب اینطورا دیدم صدای نوتیفیکیشن میاد..پریدم سمت گوشی..گفتم به به مخاطب خاصمه حتما😁 بعد که اسمشو دیدم کپ کردم...بله...در کمال ناباوری بعد از حدود دو سه سال بیخبری از عشق اولم(!) دیدم پیام داده...خب من معتقدم عشق یک بار اتفاق می افته..یک باره که قلبت برای یه نفر میره رو هزار..دستات و صدات میلرزه...از هیجان از خواب و خوراک میفتی...من همه این حالات رو برای این آدم حدود ۸ سال پیش تجربه کردم...بعد از اون دیگه هیچ وقت برای کسی اینطور نشدم..یعنی مثلا با اینکه مخاطب خاصم رو خیلی دوس دارم ولی دیگه اون شور و هیجان و تپش قلب اتفاق نمیفته..شایدم چون سنم بالاتر رفته..به هرحال که من اون ادم رو به عنوان عسق اول و اولین شکست عشقیم در نظر میگیرم...

خلاصه منم خب واقعیت بعد از سختی های زیاد خودم رو از این عشق رها کردم و یه جورایی اون ادم برام همه جوره تموم شد...با اینکه روز و شب های سختی رو گذروندم هیچ وقت ازش متنفر نشدم و حتی بلاکش هم نکردم..به عنوان جزیی از داستان زندگیم و یکی از تجربیاتم پذیرفتمش و خب این قضیه که به حد اعلای بی تفاوتی برسی نسبت به همچین ادمی، حس جالبیه..گاهی میپرسم چطور از اون اوج عشق به اوج بی تفاوتی رسیدم؟ که خب چیزی بود که خودش ازم خواست..وگرنه من میتونستم سالیان دراز اون عشق رو در خودم زنده نگه دارم....دیشب هم که پیام داد حس میکردم یه دوست قدیمی از گذشته های دور پیام داده...خیلی از تیکه های حرفامون که من دیگه دیلیت کرده بودم رو یادش بود و تا اشاره میکرد میگفتم عهههه یادش بخیر..واقعا انگار نه انگار ۸ سال پیش بود...و جقد جفتمون بزرگ شدیم ..چقد من عوض شدم از هر نظر و احتمالا اون هم عوض شده...ولی وقتی حرف میزدیم اصلا به نظر نمیرسید دو سه ساله از هم بیخبر بودیم انگار مثلا همین هفته پیش اخرین چتمون بوده🤭😁 خلاصه از کار و بار هم پرسیدیم و یکم مث قدیم و مدل رفیق طوری سر به سر هم گذاشتیم و خدافظی کردیم...احتمالا چت بعدیمون هم ۳ یا ۴ سال دیگه خواهد بود😆