Welcome to April's Life

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۰آذر

پذیرفتن اینکه یه ادمی که قبلا تو زندگیت بوده و دیگه نیس و هیچ وقت هم نخواهد بود خیلی سخته..من بعد از حدود هفت یا هشت ماه، تازه فک کنم دو هفتس که به این پذیرش دارم میرسم...نمیگم کامل رسیدم ولی تا حد زیادی از انکار کردن دست برداشتم و به خودم قبولوندم که چه اتفاقاتی افتاده..قانع کردن خودم خیلی دردناک بود...از خدا خواستم کمکم کنه..تنهایی از پسش برنمیومدم. و احتمالا هم کمک اون بود که باعث شد همه امیدهامو بریزم دور..تسلیم شم و بپذیرم که همه چیز تموم شده...ولی حتی وقتی هم میپذیری بازم لحظه هایی هست که دلتنگ میشی....مثل الان...یا مثل وقتایی که خواب میبینم...یعنی میشه یه روز دلتنگ هم نشم؟ قطعا میشه...برای اینکه به خودم ثابت کنم که میشه جریان سپتامبر رو به خودم یاداوری میکنم و از خودم میپرسم الان دلت براش تنگ میشه؟ و میبینم نه...حتی یه ذره...البته خب سه سال هم گذشته و کامل تمامی اون احساسات، عشق، نفرت، دلتنگی تمامیش از بین رفته و هییییچ چیزی در موردش توی وجودم باقی نمونده...پس فقط به زمان نیاز دارم و بس...فقط باید زمانش بگذره....باید فک کنم مث یه مریضیه که دوره اش باید طی بشه و بعدش خوب خوب میشم😄

 

 

April April
۱۶آذر

یه عزیزی نوشته بود کاش برگردیم به دورانی که نهایت غممون شکست عشقی بود...بعد سوالی که برام پیش اومد اینه که مگه شکست عشقی آسونه؟ من سر شکست عشقیم رسما متلاشی شدم..یعنی برای من اینجوری بود که انگار زنده زنده داشتم جون میدادم😓😩 حالا نمیدونم شایدم من خیلی لطیف و حساسم😂 به هر حال.طول کشید تا تیکه تیکه هامو جمع کنم و خودمو پیدا کنم...ولی انقدر اون روزها تلخن که حتی نمیخوام یادم بیاد...البته دروغ چرا...وقتی مرور میکنم که چه روزایی رو از سر گذروندم و بالاخره از اون روزا رد شدم میگم خدایا شکرت...کی فکرشو میکرد دوباره بتونم بخندم...شاد باشم..از لحظه هام لذت ببرم...به جای وقت گذروندن با عشقم تفریحات جدید پیدا کنم و از همه مهمتر اینکه به حس درونم اعتماد کنم....خلاصه که من شخصا حاضرم به همه دوران های ماقبلم برگردم الا دوران هایی که درد عشق کشیدم😒

 

 

April April
۰۲آذر

اقا اینکه میگن تابلوی ارزوها درست کنید و عکس چیزایی که دوست دارید در اینده بهش برسید رو بچسبونید و فلان تا تحقق پیدا کنن، اینا همش چرتههههه!! میگید نه پس بذارید براتون از فولدر ارزوهای خودم بگم...چندسال پیشا من یه فولدر ارزو براب خودم تو لپ تاپم درست کردمو عکس همه چیزهایی که میخواستم بهشون برسمو جمع کردم ریختم تو اون فولدر...بعد دیگه انقد اتفاقای جورواجور افتاد که کلا یادم رفت همچین چیزی رو اصلا درست کردم...تا اینکه دیروز داشتم فایلای اضافه اپ تاپمو پاک میکردم که چشمم خورد به این فولدر..حتی اسمشم که دیدم دوزاریم نیفتاد این فولدره اصن چیه و چی توشه..خلاصه بازش که کردم تازه دیدم ای دل غافل...ارزوهای قدیمیمن...نکته جالبش اینجاس که به هیکدومشونم نرسیدم😓😒 یعنی دریغ از یکیش که تحقق پیدا کرده باشه.. تازه حدود 20-30 تا عکس سپتامبر هم توی فولدر چپونده بودم به صورت هاید شده که عکسا رو دیدم کلییی خاطره برام تازه شد...قشنگ معلومه مهمتربن ارزوم اون زمان اون بوده😂😂 به بقیه عکسا هم نگاه کردم که دیدم متاسفانه هنوز اون ارزوها در حد ارزو موندن و معلوم هم نیس که اصن برآورده شن یا نه..در نتیجه با یک.کلیک خودم همشونو نابود کردم😒 در حال حاضر یه دونه ارزوی محال دارم و اونم همون پس ذهنم نگه میدارم... البته که تحققش یه درصد امکان داره ولی به هر حال از ارزو نداشتن بهتره!!

April April
۰۲آذر

این روزها تنها چیزی که آرومم میکنه و حس خوبی بهم میده کتاب خوندنه...تقریبا دو سه هفته ای هست که شروع کردم به کتاب خریدن و کتاب خوندن...هر کتاب رو که تموم میکنم اخر هفته میرم به نزدیک ترین کتاب فروشی و با توجه به حس و حالم یه کتاب برمیدارم. مقدمشو میخونم و اگه باهاش ارتباط برقرار کنم میخرمش...نکته جالبی که تو این مدت فهمیدم اینه که کتابایی که اتفاقی سر راهم قرار میگیرن و میخرمشون با حالو هوام کاملا جور درمیان و جواب خیلی از سوالات ذهنمو میتونم توی جملات کتابا پیدا کنم..یادم میاد هفته پیش حال خوشی نداشتم و تو تاریکی شب نشستم کلی گریه کردم..کلی هم غر زدمو به خدا گفتم چه وضعشه این زندگیو این جور حرفا..فرداش اتفاقی یه کتاب خریدم که حالمو خیلی بهتر کرد و تونستم بازم خودمو آروم کنم...خلاصه که همچنان در تقلا برای پیدا کردن آرامش و فراموش کردن اتفاق های گذشته هستم...یه روزی قطعا این تقلا تموم میشه و همه چیز رو یادم میره...حتی اگه یادم هم نره لا اقل مخل ارامشم نمیشه دیگه...

 

 

April April