پذیرفتن اینکه یه ادمی که قبلا تو زندگیت بوده و دیگه نیس و هیچ وقت هم نخواهد بود خیلی سخته..من بعد از حدود هفت یا هشت ماه، تازه فک کنم دو هفتس که به این پذیرش دارم میرسم...نمیگم کامل رسیدم ولی تا حد زیادی از انکار کردن دست برداشتم و به خودم قبولوندم که چه اتفاقاتی افتاده..قانع کردن خودم خیلی دردناک بود...از خدا خواستم کمکم کنه..تنهایی از پسش برنمیومدم. و احتمالا هم کمک اون بود که باعث شد همه امیدهامو بریزم دور..تسلیم شم و بپذیرم که همه چیز تموم شده...ولی حتی وقتی هم میپذیری بازم لحظه هایی هست که دلتنگ میشی....مثل الان...یا مثل وقتایی که خواب میبینم...یعنی میشه یه روز دلتنگ هم نشم؟ قطعا میشه...برای اینکه به خودم ثابت کنم که میشه جریان سپتامبر رو به خودم یاداوری میکنم و از خودم میپرسم الان دلت براش تنگ میشه؟ و میبینم نه...حتی یه ذره...البته خب سه سال هم گذشته و کامل تمامی اون احساسات، عشق، نفرت، دلتنگی تمامیش از بین رفته و هییییچ چیزی در موردش توی وجودم باقی نمونده...پس فقط به زمان نیاز دارم و بس...فقط باید زمانش بگذره....باید فک کنم مث یه مریضیه که دوره اش باید طی بشه و بعدش خوب خوب میشم😄