Welcome to April's Life

۰۸تیر

ماحصل رها کردن همه چیز که در پست قبل بهش اشاره کردم این بود که ما دوباره به هم برگشتیم😐😆 شنبه بعد از ۴ ماه که هم رو ندیده بودیم همو دیدیم...خیلی خوب بود و خوش گذشت...نمیدونم باز کات میکنیم یا نه! چون  ما دوتا، آدم های خیلی متفاوتی هستیم....گاهی واقعا حرف همو نمیفهمیم.حتی درک کردن همدیگه هم گاهی سخت میشه...ولی یه جورایی انگار کم کم داریم قلق همو به دست میاریم..ولی خب بازم میگم خیلی سخته...ممکنه از خیلی رفتارها ناراحت بشم..یا برداشت متفاوتی داشته باشم ولی از اون طرف هم یاد میگیرم هر ادمی اخلاقای خاص خودشو داره و هر کسیو باید همونجور که هست بپذیری...  واقعیتش به آینده فکر نمیکنم...کسی نمیدونه چی پیش میاد...قراره چقدر با هم بمونیم....یا اصلا با هم خواهیم موند یا باز سر اختلاف نظر جدا میشیم...ولی هر چیزی هم بشه قطعا برام خیر و صلاحه...فعلا از آرامش لحظه هام میخوام لذت ببرم و بس...

April April
۱۶خرداد

کاش برای یک بار هم که شده دست از تقلا بردارم و زندگیمو بسپارم به دست سرنوشت...احساس میکنم زیادی دارم سعی میکنم آدم ها، موقعیت ها و هرچیزی رو با چنگ و دندون نگه دارم..وقتشه رها کنم...کاملِ کامل...

April April
۱۷ارديبهشت

اگه هنوز با هم مونده بودیم فردا سالگرد یک سال با هم بودنمون بود☹ حالا امشب دارم به هیجان و ذوق ماه های اولم فک میکنم...چقد همه چیز قشنگ و هجان انگیز بود..چقد دلتنگ اون روزام...

April April
۰۷ارديبهشت

یادم بمونه که صبح تولد ۳۱ سالگیمو با دل گرفتگی و چند قطره اشک شروع کردم...

April April
۰۵ارديبهشت

پس فردا تولد خودمه و همیشه هر سال روز تولدم انقد سرکار سرم شلوغه و کار دارم که جنازه وار میرسم خونه و اصلا حس و حال تولد باقی نمیمونه! امسالم دقیقا در همین شرایط به سر می برم😐 ولی خب تصمیم گرفتم اخر هفته که خونم یه کیکی چیزی بگیرمو یه شمعی فوت کنم که آرزو به دل نمونم..😁 البته قطعا از اطرافیانم هم به هر نحوی شده کادو میگیرم..🤭 والا..مگه ادم چندبار در سال متولد میشه که بخوان بپیچونن؟😝

April April
۳۰فروردين

 خوووووب دیشب در حالی که من از استرس هی دور خودم میچرخیدم و اونم هی پیام میداد که کجایی چرا پس نیومدی؟ کی میرسی؟ باید برم خرید و فلان..بالاخره مامور مخصوصم کادوها رو به دستش رسوند و سورپرایزش کرد😊🥰 خلاصه که کلی تشکر کرد و گفت همون یه کارت تبریک کافی بود و این جور تعارفات...که من گفتم قابلی نداره...(تو پرانتز بگم که انقدرررر همه چی گرون شده که واقعا برای دو تیکه چیزی که هدیه دادم مبلغ نسبتا زیادی رو هزینه کردم ولی تو اون لحظه هزینش برام مهم نبود و فقط به هدفم که خوشحال کردن و سورپرایز کردنش بود فکر میکردم...و البته دلم میخواست چیزی بهش هدیه بدم که هم موندگار باشه که هم نیاز هم داشته باشه و بتونه استفادش کنه) ..جالبیه قضیه اینه که من هدیشو روزی که برای بار اول همو دیدیم، تو ذهنم انتخاب کردم😁 خب اون روز اصلا هیچ نظری نداشتم که قرار رابطمون چطور پیش بره یا چه اتفاقاتی بیفته...فقط یادمه وقتی کیف پولشو دراورد و دیدم که کیف پولش قدیمیه همون لحظه به خودم گفتم آهاااا یافتم...اولین کادویی که میدم بهش اینه...و خب دیشب هم بهم گفت چقد نیاز داشتم به یه همچین چیزی و چه خوب که برام اینو خریدی😍 کلا من خیلی ریزبینم و از روز اول حواسم بود چی ممکنه نیاز داشته باشه🙂 خلاصه که از کل پروسه سورپرایز تولد راضیم..با اینکه یکم استرس کشیدم ولی در نهایت خیلی خوب پیش رفت😃

April April
۲۹فروردين

خب کادوها ردیف شدن..اونم به یه مصیبتی...از استرس مغزم داشت له میشد..حالا تا یک یا دو ساعت دیگه قرار به دستش برسه..وای دارم از استرس میمیرم قشنگ🤣یک ساعت تمام داشتم هی داستان میبافتم که مجبورش کنم بین ساعت ۷ تا ۸ خونه باشه و یه وقت نره بیرون...در واقع من دوماه پیش یه چیزی پیشش جا گذاشتم و گفتم بین ساعت ۷ عصر تا ۸ شب دارم میام سمت محله شما کار دارم...بیزحمت خونه باش چند لحظه میام سر کوچه وسیلمو ازت پس میگیرمو میرم...با این داستان دیگه میشه مطمئن بود که خونه میمونه...بعد حالا هی نشسته با من بحث میکنه چرا سر کوچه؟ چرا تو بیای اصن؟ماشین‌نداری که؟ اصن وسیلتو خودم میارم ..اصن زشته بیای سرکوچمون..و ...یعنی ترکیده بودم از خنده..همزمانم هی داشتم زور میزدم همه چیو عادی جلوه بدم و بگم سرکوچه مکان خیلی مناسبیه..و من فقط دارم به خاطر وسیلم میام و زودی میرم...خلاصه که تا دو ساعت دیگه که هدیه ها بهش برسه من همچنان مسترس خواهم بود....فقط کاش این همه استرس و اعصاب خوردی کشیدم لا اقل سورپرایز شه، خوشحال شه..بلکه خستگی از تنم در بره...همش میترسم میگم نکنه خوشش نیاد؟ بگه اصن این چه کاری بود کردی؟ ☹ خلاصه که دیگه کاریه که شده..😁اگه خوشش نیومد دیگه همچین حرکتی براش انجام نمیدم در سال های اینده😑

April April
۲۹فروردين

از جمعه هدیه ها رو سفارش دادم به یه نفر که اون به نمایندگی از من خریدهارو انجام بده، کادو کنه و بفرسته منزل شخص موردنظر.....بعد خب من فک میکردم هدیه ها رو زودتر سفارش میده  و اوکی میکنه و منتظر میمونه که من بگم کی بفرسته...که البته درستش هم همین کار بود...با اینکه فردا تولده ولی من میخواستم امروز عصر هدیه ها ارسال شن..چون فردا ممکنه خونه نباشه...جایی بره به مناسبت تولد و اینا...خلاصه که الان تازه مسول پیگیری و ارسال هدایا پیام داده که تازه زنگ زده سفارش بده و ظاهرا هم اون چیزی که من مبخوام تموم شده موجود نیست😐 خب لامصب اگه همون جمعه سفارش میدادی و معلوم میشد موجود ندارن  تا امروز من یه فکری می کردم..الان دقیقه ۹۰ چیکار کنم دقیقا؟🙄خلاصه که بعید میدونم امروز هدیه ها ارسال شه...فردا هم خب نمیتونم با هیچ بهانه ای طرفو مجبور کنم خونه باشه و خودش ممکنه برنامه داشته باشه..در خوشبینانه ترین حالت، احتمال میدم سه شنبه یعنی فردای روز تولد کادوهاش به دستش برسه😑

April April
۲۸فروردين

گویا از آخرین پستم خیلی گذشته!!

اتفاقات خیلی زیادی هم رخ داده..خلاصش اینکه در حال حاضر ما دوست های معمولی و جاست فرند(!) هستیم...

دوشنبه هم تولدشه...و چون تو دوره دوستی نزدیکی که داشتیم چندباری سورپرایزم کرد و من هیچ وقت نتونستم جبران کنم امروز تصمیم گرفتم یه حرکت کوچولویی بزنم برای تولدش...نمیدونم خوشحال شه یا ناراحت...یا اصلا سورپرایز شه...ولی تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم...الانم سر اینکه مطمئن شم حتما فردا و پس فردا خونه باشه و کادوها به دستش برسه یه داستانی سر هم کردمو فک کنم ناراحت شد از دستم😆ولی چاره ای نداشتم..حالا ایشالا وقتی ببینه هدف سورپرایز کردن بوده از دلش درمیاد😃🤭

واقعیت دوست داشتم رابطه قبلیمونو با همون صمیمیت حفظ میکردیم...ولی متاسفانه به یه نقطه ای رسیدیم که هیچ راه حلی وجود نداشت...منم همه چیو سپردم دست سرنوشت...از دست و پا زدن خسته ام...هر چی به صلاح باشه پیش میاد...

حالا فعلا امیدوارم سورپرایزم درست به ثمر بشینه...یه نفس راحت بکشم..امروز کلا درگیر سفارش کادو و سرچ کردن تو سایتا و پیج های مختلف بودم..همه ی کارای مهمم هم رسما موند..ولی خوشحالم که وقت گذاشتنم نتیجه داد...

هفته بعد تولدش هم تولد خودمه😁 یعنی چه تولد تو تولدیه....

April April
۰۷بهمن

هر یک روزی که میگذره و میبینم از غم و دلتنگی نمردم و کار احمقانه ای مثل رجعت و آشتی کردن انجام ندادم خدا رو شکر میکنم😐 واقعا ساعت هایی در روز هست که از وسوسه پیام دادن دیوونه میشم و به سختی جلوی خودمو میگیرم..شبا هم زودی میخوابم تا زیاد فکر و خیال روم مسلط نشه!خلاصه یکم طول میکشه به سینگلی عادت کنم...

April April